آیدلِ مورد علاقه من🐇🌸 [17]
__________________________________________________
وارد اتاق شد و در رو محکم بست . . .
به سمت کمد رفت اون رو محکم باز کرد. . . .
تنها چیزی که دید لباس های جونگکوک توی کمد بود . . . .
بغض کرد...
لباس هارو از کمد بیرون آورد تا روی تخت بزاره
ولی قبلش لباس هارو بو کرد و با اولین قطره اشکی که از چشمش ریخت اونارو روی تخت گذاشت(با تشکر از اونی که بهم گفت گذاشت درسته،نه گزاشت♡)
به سمت کمد رفت تقه ای به ته کمد زد(منظور اون پشت کمده)
متوجه شد کمد اونورش خالیه . . .
با یه لگد محکم پشت کمد رو انداخت و یه راهروی بزرگ دید...
(اسلاید 2)
وارد راهرو شد و دونه دونه اتاق هارو نگاه کرد به اتاق آخر
که رسید در قفل بود. . . . .
با یه لگد محکم در رو شکست و وارد اتاق شد . . . . . .
یه اتاق نسبتا بزرگ ولی کاملا خالی بود که گوشه یه اتاق
یه میز دید که روش یه جعبه بود . . . .
یوکی:حتما توی جعبه گردنبنده!!
(دو تا گردنبند سته یکی رو باید گردن خودش بندازه یکی کردن کوکی(: برای یادآوری عکسش رو میزارم)
به سمت جعبه رفت و با یه مشت خوردش کرد...
یوکی:مثل اینکه باید از مامان بابا برای به اجبار فرستادنم به کاراته تشکر کنم . . . .
گردنبند هارو برداشت و از راهرو خارج شد . . . . . . . &_&
به سمت کمد رفت که دید دیگه نیست
با گریه و جیغ خودشو به دیوار کوبید و شروع کرد به داد زدن . . . .
یوکی:باز کن لعنتیییییی نمیفهمی ؟؟؟ کسی که عاشقشم بیروووووووونههههههههههههه
یه دفعه کمد نمایان شد با ذوق به سمت کمد رفت
و از کمد خارج شد . . . . .
..
از اتاق بیرون رفت که نامجون رو که تنش پره پیچ و مهره بود ..
با دیدن قیافه ی نامجون زیر گریه زد و بلند گفت:
درستش میکنم همه چیز رو درست میکنم!!!!!@_@
و بعد از راهپله پایین رفت که جونگکوک رو پایین راهپله دید
ولی نگاهش سرد بود..(:
(:
گردنبند کوچیک قلب رو گردنش انداخت و به سمت جونگکوک رفت و از بالا گردنبد رو توی گردنش بست!
..
..
..
خودم میدونم کمه واقعا شرمنده))):
دیگه نگم اگه میخونید لایک کنید
اگه دوستش داشتید توی کامنتا بگید
وارد اتاق شد و در رو محکم بست . . .
به سمت کمد رفت اون رو محکم باز کرد. . . .
تنها چیزی که دید لباس های جونگکوک توی کمد بود . . . .
بغض کرد...
لباس هارو از کمد بیرون آورد تا روی تخت بزاره
ولی قبلش لباس هارو بو کرد و با اولین قطره اشکی که از چشمش ریخت اونارو روی تخت گذاشت(با تشکر از اونی که بهم گفت گذاشت درسته،نه گزاشت♡)
به سمت کمد رفت تقه ای به ته کمد زد(منظور اون پشت کمده)
متوجه شد کمد اونورش خالیه . . .
با یه لگد محکم پشت کمد رو انداخت و یه راهروی بزرگ دید...
(اسلاید 2)
وارد راهرو شد و دونه دونه اتاق هارو نگاه کرد به اتاق آخر
که رسید در قفل بود. . . . .
با یه لگد محکم در رو شکست و وارد اتاق شد . . . . . .
یه اتاق نسبتا بزرگ ولی کاملا خالی بود که گوشه یه اتاق
یه میز دید که روش یه جعبه بود . . . .
یوکی:حتما توی جعبه گردنبنده!!
(دو تا گردنبند سته یکی رو باید گردن خودش بندازه یکی کردن کوکی(: برای یادآوری عکسش رو میزارم)
به سمت جعبه رفت و با یه مشت خوردش کرد...
یوکی:مثل اینکه باید از مامان بابا برای به اجبار فرستادنم به کاراته تشکر کنم . . . .
گردنبند هارو برداشت و از راهرو خارج شد . . . . . . . &_&
به سمت کمد رفت که دید دیگه نیست
با گریه و جیغ خودشو به دیوار کوبید و شروع کرد به داد زدن . . . .
یوکی:باز کن لعنتیییییی نمیفهمی ؟؟؟ کسی که عاشقشم بیروووووووونههههههههههههه
یه دفعه کمد نمایان شد با ذوق به سمت کمد رفت
و از کمد خارج شد . . . . .
..
از اتاق بیرون رفت که نامجون رو که تنش پره پیچ و مهره بود ..
با دیدن قیافه ی نامجون زیر گریه زد و بلند گفت:
درستش میکنم همه چیز رو درست میکنم!!!!!@_@
و بعد از راهپله پایین رفت که جونگکوک رو پایین راهپله دید
ولی نگاهش سرد بود..(:
(:
گردنبند کوچیک قلب رو گردنش انداخت و به سمت جونگکوک رفت و از بالا گردنبد رو توی گردنش بست!
..
..
..
خودم میدونم کمه واقعا شرمنده))):
دیگه نگم اگه میخونید لایک کنید
اگه دوستش داشتید توی کامنتا بگید
۸.۹k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.